لند لند...

ساخت وبلاگ
ساعتو نگاه میکنم، ساعت هفت غروبه.سریع از خیابون طالقانی میپیچم تو فریمان که به سمت پائین بیام تا تو تقاطع بزرگمهر و فریمان ببینمت.با سرعت میدوئم و فقط به تو فکر میکنم.وسط تقاطع وایمیسم و درحالیکه ماشینا با سرعت از کنارم میگذرن و بوق میزنن دنبال تو میگردم.حِسِت میکنم، یه موجی تو هوا هست که فقط تو میتونی به وجودش بیاری.یه بویی که فقط تو داریش، یه حالی که فقط همراه تو هست و اونقدر قویه که اتمسفر فضایی که توش هستیو بهم میزنه و جوّ خودشو میسازه.مثل اولین باری که دیدمت و بعد مثل هر دفعه دیدنت.تو تقاطع میچرخمو چشم میچرخونم و بلخره میبینمت!خودآگاهم میخواد که فکرای منطقیشو بریزه تو دایره ی تصمیم گیریم و نیمه ی تاریک ناخودآگاهم میخواد جای تو کس دیگه ای رو بهم غالب کنه اما درنگ نمیکنم، نمیزارم اسیر هرچی که میخواد تورو ازم بگیره بشم.صدات میکنم:نگاااار.وقتی منو میبینی، جا میخوری، شوکه میشی، چون انتظار دیدنمو نداشتی.چون با یه آدم دیگه ای قرار گذاشتی که نمیدونستی اونم منم درحالیکه خودمم نمیدونستم تا اینکه تونستم از نیمه ی روشن ناخودآگاهم پیدات کنم.این سومین باری بود که تو این چند وقت خوابتو میبینم.دفعه ی اول خیلی کوتاه در حد دیدن عکست روی دیوار اطاق یه خونه ی قدیمی گذشت، دفعه ی دومم تو یه مراسم عروسی دیدمت که لباس سفید کوتاهی تنت بود و یه گل سَرِ زرد رنگ کنار موهات می درخشید و درست عین گل نرگس زیبا شده بودی..حالا تو روبرومی اما شدت عصبیت بالا هستش و نمیخوای بمونی اما با حرفام نگهت میدارم. میپرسی: تو اینجا چیکار میکنی؟چرا دنبال منی؟چی میخوای؟میگم:بیا یکم صحبت کنیم، خیلی وقته حرف نزدیم!به راهت ادامه میدی، میگی:من نمیخوام، برو دست از سرم بردار.جلوت وایمیسم:میگم همین یه دفعه، خیل لند لند......
ما را در سایت لند لند... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : clondlondc بازدید : 140 تاريخ : جمعه 13 خرداد 1401 ساعت: 11:53